در چشم های خسته ی من موج می زد، اشکی مردّد که بریزد یا نریزد
خندیدم و خندیدم و خندیدم آری، آن قدر خندیدم به ظاهر تا نریزد
هر روز جاری بوده روی گونه هایم، امروز امّا روز میلاد حسین ست
دورت بگردم ای دل صد پاره ی من! کاری بکن اشکم همین حالا نریزد
امروز روز سوم شعبان، خدایا! این اشک های خیره ام را دست به سر کن
در سینه ام امواج آرامش ندارند، کاری بکن از دیده ام دریا نریزد
این لحظه ها، مال حسین اند و اباالفضل، مال امام سجده های ناب، سجاد!
طاقت بیاور ای دل من، گریه هایت، امروز تا فردا و پس فردا نریزد
یک گوشه بنشین و بگو جانم فدایت، تو آمدی تا این که سقف گیج هستی
از برکت نام تو آرامش بگیرد، تا بر سر انبوه آدم ها نریزد
آخر چگونه می شود در کربلایت، دل ها بیایند و نلرزند و نگریند
آخر چگونه می شود طوفان بگیرد، امّا به زیر پای تو سرها نریزد
دیدی دوباره پای عهد خود نماندم، دیدی دوباره بی اراده روضه خواندم
دیدی دلم را تا چه غوغایی کشاندم؟ دیگر نمی خواهم ز اشکم تا نریزد
شاعر : وحیده افضلی
- دوشنبه
- 30
- دی
- 1392
- ساعت
- 7:36
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
وحیده افضلی
ارسال دیدگاه