دارد بهانه این دل، آهش اثر ندارد
دیگر هوای یارم ، بر دل گذر ندارد
آن کس که همنشین، من بود یک زمانی
دیگر ز من بریده، بر من نظر ندارد
آنقدر بی کسم من، کز حال این دل من
حتی دو چشم خشکم، دیگر خبر ندارد
میخانه را نبستند، جام مرا شکستند
دیگر پس از رفیقان، عمرم ثمر ندارد
غرق گناه گشتم، گم کرده راه گشتم
دیگر دلم هوای، ذکر سحر ندارد
یاد دوکوهه هر وقت، افتد دل غریبم
هیچ آرزو به غیر از، اذن سفر ندارد
اذن سفر دهیدم، بیمار پر امیدم
بر درد غربت من، دارو اثر ندارد
مولای ما تو هستی، بابای ما تو هستی
بابا به جز محبت، بهر پسر ندارد
بس باشد این تباهی، بر من نما نگاهی
حق زین گدا به عالم، بیچاره تر ندارد
شاعر : جواد حیدری
- شنبه
- 5
- بهمن
- 1392
- ساعت
- 7:49
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
جواد حیدری
ارسال دیدگاه