بر باد داده عاشقي خاكسترم را
وقتي تو را ديدم زدم قيدِ سرم را
ايل و تبارم كشته ي ايل و تبارت
نذر ِ تو كردم والدين و همسرم را
با بُردنِ نام ِ تو من معراج رفتم
فطرس شدم دادي به من بال و پرم را
بايد براي عاشقي تَركِ قرن كرد
من آمدم اينجا ببينم دلبرم را
كويِ تو را جارو زدم با اشك و مژگان
از من نگير اين ديده يِ رُفتگرم را
گريه نشانِ قلبِ پاك و صاف باشد
از دست دادم مدتي چشم ِ ترم را
غار ِ حرا يعني همان گوشه نشيني
بايد كمي خلوت كنم دور و برم را
***
پرسيد كه مُزد ِ رسالت را چه خواهي؟
گفتي نگه دار احترام ِ دخترم را
گفتي كه اين خانه همان عرش برين است
گفتي فقط حيدر اميرالمؤمنين است...
شاعر : رضا قربانی
- یکشنبه
- 6
- بهمن
- 1392
- ساعت
- 13:15
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
رضا قربانی
ارسال دیدگاه