از خيمه ها دور از تمناي نگاهم
آن روز رفتي و دلم پشت سرت ماند
بيچاره لب هايم به دنبال لب تو
در حسرت آن بوسه هاي آخرت ماند
**
بوسيدن لب هاي من ، وقتي نمي برد
حق دارم از دست لبت دلگير باشم
وقتي به دنبال سرت آواره هستم
بايد اسير اين همه زنجير باشم
**
يادش به خير آن روزهاي در مدينه
دو گوشواره داشتم حالا ندارم
رنگ كبودم مال دختر بودنم نيست
من مشكلم اين جاست كه بابا ندارم
**
از شدت افتادنم از روي ناقه
ديگر برايم اي پدر پهلو نمانده
گيرم برايم چند معجر هم بيارند
من كه دگر روي سرم گيسو نمانده
**
از كربلا تا كوفه، كوفه تا به اين جا
در تاول پايم هزاران خار مي رفت
بابا نبودي تا ببيني دختر تو
با چه لباسی كوچه و بازار مي رفت
**
ديدم كه عمه آستين روي سرش بود
از گيسوي بي معجرم چيزي نگفتم
وقتي كه از گيسو بلندم مي نمودند
از سوزش موي سرم چيزي نگفتم
شاعر : استاد علی اکبر لطیفیان
- پنج شنبه
- 10
- بهمن
- 1392
- ساعت
- 6:17
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
علی اکبر لطیفیان
ارسال دیدگاه