غروبا تو ویرونه ی غم ها یه دختر نشسته تک و تنها
زانوش و گرفته تو آغوشش میگه ای خدا خستهم از دنیا
داره میگه، بیا دیگه، من و از اینجا ببر بابا 2
یه شب انتظارش به سر اومد / باباش آخرش از سفر اومد
نه با ذوالجناح و نه با نیزه / که این دفعه با طشت زر اومد 2
نگاش بارونه، دلش پرخونه، واسه باباش روضه می خونه
غریبم بابا 4
خبر داری تب کردم ای بابا خبر داری پر دردم ای بابا
خبر داری که گوشواره هام و توی خیمه گم کردم ای بابا
خبر داری، چهل منزل، پی تو می گردم ای بابا 2
خبر دارم افتادی از نیزه / خبر داری افتادم از ناقه
از اون شب که زد دشمنت من رو / هنوز ای بابا صورتم داغه 2
خبر سنگینه، عدو بی دینه، دیگه چشم من نمی بینه 2
غریبم بابا 4
چرا انقدر موهات آشوبه دلم داره تو سینه می کوبه
چرا صورتت زخمی سنگه رو لبهاتم انگار جای چوبه
نپرس از من، از احوالم، تو خوب باشی حال من خوبه 2
نداری تو عمامه من معجر / موهات سوخته موی منم سوخته
دلم سوخت تا دیدم عمومون و / که دشمن سرش رو به نی دوخته
شدم جون بر لب، میرم من امشب، حلالم کن عمه جون زینب
غریبم بابا 4
شاعر : محمد بیابانی
- دوشنبه
- 5
- مهر
- 1395
- ساعت
- 17:45
- نوشته شده توسط
- feiz
- شاعر:
-
محمد بیابانی
ارسال دیدگاه