می خواستم با آسمان باشم برابر
شاید که پا بگذارم از اینها فراتر
تا نامه هایم دست چشمانت بیفتد
کُلّ کبوترهای شهر آسمان پر
هر نامه در دستت کبوتر شد، وَ حالا
از تو پریدن را نمی خواهد کبوتر
تنها امید مردم اینجا تو هستی!
حالا بماند یک قدم در آن طرف تر -
خواهر که سوهان ست طعم خنده هایش
لبخند زد شیرین شود کام برادر...
از نوع مستی در حرم می شد بفهمی
که فرق دارد جام ها ساغر به ساغر
ساقی! کریم آل اکرامی که دارد
میخانه ی تو بیش از دیوار ها، در
من زائری از راه دورم گنبدت کو
تا با سلامی خستگی هایم شود در
شاعر : وحیده گرجی
- پنج شنبه
- 10
- بهمن
- 1392
- ساعت
- 14:18
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
وحیده گرجی
ارسال دیدگاه