• پنج شنبه 1 آذر 03


غزل امام رضا(ع) -( باد برخاست تا در آغوشش، چمدانی پر از سفر بکشم )

2542
2

 باد برخاست تا در آغوشش، چمدانی پر از سفر بکشم
جنگل و کوه و دشت و دریا را، در هوای تو در به در بکشم
جاده ها دست های سبزی که، می برد عشق را به پابوست
کاش می شد که جاده هایت را، از دل خویش با خبر بکشم
من کبوتر نبوده ام افسوس، آسمان حسرت زمینی هاست
آه... ای کاش در توانم بود، که به سویت شبانه پر بکشم!
هی خبر می رسد که زائرها، دستشان می رسد به دامن توس
هی قدم می زنم در این بندر، تا مگر ناله از جگر بکشم
می نشیند غبار در چشمم، یک دل غصّه دار در چشمم
اشک بی اختیار در چشمم، اشک هایی که آه اگر بکشم -
موجی از ابرهای آبستن، سمت مشرق به راه می افتند
تا حریم تو را پر از کارون، حرم ات را پر از خزر بکشم!
هر شب آواره ی ضریح توأم، توی این کارگاه نقاشی
تا خیالات خسته ام را باز، روی یک بوم خسته تر بکشم
گوشه ای پیچ و تاب راهت را...، گوشه ای صحن و بارگاهت را...
یک حرم غرق ناله و اندوه، یک جهان قلب شعله ور بکشم
غم نشسته است لای شب بوها، بی قرارند بچه آهوها
مانده در حیرت ات قلم موها، کاش دستی بر این اثر بکشی!

شاعر : زهرا شعبانی

  • پنج شنبه
  • 10
  • بهمن
  • 1392
  • ساعت
  • 14:34
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران