• جمعه 2 آذر 03


غزل حضرت فاطمه(س) -( تقدیر جهان شد که منّور شده باشد )

2015

 تقدیر جهان شد که منّور شده باشد
بگذار که این گونه مقدّر شده باشد
بگذار شود پای ملائک به زمین باز
از جمله ی افلاک زمین سر شده باشد
بگذار که این هلهله در شهر بپیچد
بگذار خبر قند مکرّر شده باشد
بگذار دل هر دو جهان شور بیفتد
دل ها همه با عشق برابر شده باشد
هر چند پسر پشت و پناه پدر..، امّا -
ای کاش که فرزندش دختر شده باشد
بگذار پس از آمنه، این بار محمّد
با آمدنش صاحب مادر شده باشد
بگذار که سیراب شود این عطش محض
این ها همه از مقدم کوثر شده باشد
***
وقتش شده لبخند به لب ها بگذارند
غم را همه در محضر او جا بگذارند
رسم ادب است این و بنا شد که ملائک
با غسل و وضو در حرمش پا بگذارند
هم مریم و هم هاجر و هم آسیه، هر یک
صد بوسه به پیشانی "عذرا" بگذارند
ماندند بخوانند کنون "بنت رسولش"
یا نامش را "ام ابیها"بگذارند
چشم همه روشن شده از نور وجودش
خوب است که نامش را زهرا بگذارند
***
از خواستنش پس نکشد پای خودش را
حالا که علی یافته همتای خودش را
حالا که محمد دلش از وحی درست است
باید بدهد دست که زهرای خودش را
حالا که خدا خواسته با بودن این عشق
کامل بکند معنی دنیای خودش را
از بس به هم این عاشق و معشوق می آیند
باریده به شوق، ابر سراپای خودش را
از عشق کجا یار به دلدار بگوید!؟
رو کردن دل می طلبد جای خودش را
چشمان علی باز به زهرا نگران است
این بار ولی دارد معنای خودش را
***
با این که گِل و سنگ و سفالینه و خشت است
دارد چه هوایی! مگر این خانه بهشت است!؟
این خانه بهشت است، نه، بالاتر از آن است
از بس در و دیوارش با عشق سرشته است
این خانه همان جاست که در سبزی خاکش
جز دانه ی ایمان و صفا هیچ نکشته است
در آینه ی پاکی این خانه ی خوبان
زیبا بکند جلوه هر آن چیز که زشت است
می شد همه ی عمر چنین شاد بماند
تقدیر، دریغا که بدین سان ننوشته است
***
ای وای، مبادا به جنون سر بزند در
جز خانه ی حیدر در دیگر بزند در
بر پاشنه این مرتبه ای کاش نگردد
هر قدر بلا در بزند، در بزند، در...
تا وا نشود، "یا علی" ای کاش بگوید
خود را به در قلعه ی خبیر بزند در
وایا نکند خسته شود، بسته نماند
بر در بزند آتش و بر سر بزند در
وایا نکند باد بالا راه بیابد
هم یاس شود پرپر و پرپر بزند در
ناموس علی پشت در خانه نشسته
خود را چِقَدَر این در و آن در بزند در
***
با گریه و اندوه و غم و آه می آید
با آه می آید علی از راه می آید
این زن چه زنی بود؟ دمش حق، قدمش حق
حق دارد اگر با دل پر آه می آید
این موج که در چشم تر انداخته رویش
جزر و مد عشقی ست که از ماه می آید
از غربت "غَسّلنی فی الّیل" ـَش امشب
دریا دریا خون دل از چاه می آید
بغض است که در حنجره ی خاک شکسته
اشک است که از دیده به دلخواه می آید
از عرش به دلجویی تنهایی شیعه
بانگ "فَسَیَکفیکَهُمُ الله" می آید
پشت در این خانه نمازی ست شکسته
اینجاست که "قد قامت" کوتاه می آید

 

شاعر : علی فردوسی

  • چهارشنبه
  • 23
  • بهمن
  • 1392
  • ساعت
  • 5:36
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران