آسمان می گرید از غم در عزای فاطمه
چشم گردون گشته بارانی برای فاطمه
احترامی این چنین شایسته، کی آید پدید
تا نخواهد خاطر او را خدای فاطمه
عصمت آیینه ها را دامن او کوثرست
عشق، مفهومی ست والا با ولای فاطمه
یا محمد، چهره ی گل طاقت سیلی نداشت
کاش می خوردیم ما، سیلی به جای فاطمه
ننگ و نفرین بر ستم کاری که پهلویش شکست
چون نبود این ناسپاسی ها سزای فاطمه
روز و شب غمگین و گریان بود در مرگ پدر
کوفه نا آرام شد از گریه های فاطمه
هیچ کس مثل علی با درد او هم درد نیست
هست تنها جان مولا آشنای فاطمه
می سپارد دختر خورشید را در شب به خاک
تا نگردد با خبر دشمن ز جای فاطمه
تا جهان باقی ست، تا خورشید تابش می کند
می تپد دل های روشن در هوای فاطمه
دردمندانیم ما درمان درد اشتیاق
جای دیگر نیست جز دارالشفای فاطمه
شاعر : محمد روحانی
- چهارشنبه
- 23
- بهمن
- 1392
- ساعت
- 6:12
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
محمد روحانی
ارسال دیدگاه