دوباره رفت زمستان ولی بهار نیامد
جهان کهنه ی ما با شما کنار نیامد
زمین به گیسوی خود گل زد و کنار خیابان
نشست و وعده ی شادی سر قرار نیامد
چه وردها که نخواند آسمان به گوش درختان
یکی از این همه شاخه به برگ و بار نیامد
غبار روبی هر کوچه را به جشن نشستیم
ولی مسافری از جاده ی غبار نیامد
به جزکلاغ، کسی پر نزد حوالی دنیا
صدای خوش خبری غیر قار قار نیامد
به خانه باز نگشتی و بی تو هیچ خدایی
به سرسلامتی قوم انتظار نیامد...
شاعر : سودابه مهیجی
- دوشنبه
- 28
- بهمن
- 1392
- ساعت
- 11:52
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
سودابه مهیجی
ارسال دیدگاه