• دوشنبه 3 دی 03


غزل حضرت عباس(ع) -( بر سر دستش سری، در دست دیگر پیکری )

1693

 بر سر دستش سری، در دست دیگر پیکری
هستی اش را کرده پرپر غنچه ی نیلوفری
نور را بگرفته در مشتش چو خورشید یقین
می درخشد در شبی تاریک، روشن اختری
بال و پر زخمی هوای نغمه ای دارد گلوش
سرخ می خواند قناری در بهار دیگری
در رگش خون می تپد چون مرغ بسمل پر زنان
جان چه ارزد زیر خاک پای پیر رهبری
کیستی مهتاب سیما، کیستی ای آشنا
کز تبار قوم آدم این چنین دل می بری؟
نقش می بندد به رخسارش جنون غیرتی
شبنم اشکی نمی ریزد ز چشمان تری
می رسد بانوی گل ها با شتاب از خیمه گاه
می گریزد سوی صحرا کبک زیبای دری
اتصالش اتصال چنگ با حبل متین
دست دل را بسته ست با ابریشم نازک تری
دست هایش خواب سرخ تیغ را آشفت و گفت:
بیعتی بی دست می خواهد وفای حیدری
فرصتی،‌ طفل برادر جرعه ای در جام هست
دیده را بگشای و می نوش از زلال کوثری

شاعر : افروز عسگری

  • دوشنبه
  • 28
  • بهمن
  • 1392
  • ساعت
  • 12:0
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران