چشمان بی قرار تو با من دروغ گفت
یك جمعه انتظار تو با من دروغ گفت
دل می درید؛ جامه ی شعری كه پر نداشت
خورشید؛ در مدار تو با من دروغ گفت
شمعی، خیال چشم تو را آه می كشید
وحشت از انتحار تو با من دروغ گفت
پروانه ها خیال تو را نقب می زدند
توجیه اضطرار تو با من دروغ گفت
دل بسته ام به بخت بلند ستاره ات؛
شب؛ رانده از قمار تو با من دروغ گفت.
آن زاهدی كه فخر تو در شهر می فروخت؛
شد نئشه از خمار تو با من دروغ گفت
مهدی بیا كه مفتی زهاد شهر مرد
حلاج سر به دار تو با من دروغ گفت
شاعر : راشین گوهر شاهی
- دوشنبه
- 5
- اسفند
- 1392
- ساعت
- 6:14
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
راشین گوهر شاهی
ارسال دیدگاه