حدیث غم تو نهایت ندارد
کسی جز تو بر غم ولایت ندارد
عطش، زخم و آتش، وَ یک کوفه غربت
غم تو، غم تو، نهایت ندارد
غریب غریبی... الهی بمیرم!
کسی از تو قصد حمایت ندارد
در این دشت آتش، عطش نوش زخمی
نگاه شهیدت شکایت ندارد
غرور شکیبا، چه سرخی، چه زیبا!
زبانم توان روایت ندارد
شهید غم تو نگشتم، دریغا!
دل هرزه ی من، کفایت ندارد
تو را جان مولا ! بسوزان دلم را
اگر شعر سرخی برایت ندارد...
شاعر : رضا اسماعیلی
- سه شنبه
- 6
- اسفند
- 1392
- ساعت
- 13:52
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
رضا اسماعیلی
ارسال دیدگاه