با صدای روضه خوان رفتم به جایی سوخته
روضه خوان می خواند امّا با صدایی سوخته
باز هم شرمنده؛ در دستم ندارم بیشتر
واژه هایی آتشین، زلف رهایی سوخته
حرف سنگین ست؛ حتی روضه خوان سربسته گفت:
کاش کوچکتر نبود از تیر نایی سوخته...
گفت: "می بینم یکی افتاده عریان" بعد گفت:
"کودکانی مانده اند و خیمه هایی سوخته
کودکان در انتظار ذوالجناح، از دورها
ذوالجناج آمد ولی با یال هایی سوخته"
کاش می شد کور بودیم و نمی دیدیم که -
دختری با موی ها و دست و پایی سوخته...
هر چه تابیدی به دنیا باز هم تاریک ماند
باید از این کوهسار از سر برآیی سوخته
آخر کارست و باید ذکر "یا زهرا" گرفت
عطر زهرا می وزد از کربلایی سوخته...
شاعر : جواد شیخ الاسلامی
- شنبه
- 10
- اسفند
- 1392
- ساعت
- 14:21
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
جواد شیخ الاسلامی
سادات