همراهِ با محرم ماهِ صفر تموم شد
فصلِ سرشك و ماتم، شور و شرر تموم شد
تو مجلسا نشستم پيوسته چشم به راهت
امّا نشد نصيبم ديدارِ روي ماهت
عمري ز من گذشته اي عشقِ آخرينم
قابل نشد دو چشمم، مولا تو را ببينم
آيا اجل بذاره تا سال ديگري هم
رخت عزا بپوشم در ماتمِ محرم
ميدونم عاقبت من، اي يارِ مو كمندم
سالي ميآد كه بايد بارِ سفر ببندم
اون لحظه ياريام كن، تنها نشم هراسون
وقتي نفس ميگيره، جون دادنم شِه آسون
كاشكي كفن برايم، از كربلا بياري
قدري ز خاكِ جدّت زير زبون بذاري
فصلِ سرشك و ماتم، شور و شرر تموم شد
تو مجلسا نشستم پيوسته چشم به راهت
امّا نشد نصيبم ديدارِ روي ماهت
عمري ز من گذشته اي عشقِ آخرينم
قابل نشد دو چشمم، مولا تو را ببينم
آيا اجل بذاره تا سال ديگري هم
رخت عزا بپوشم در ماتمِ محرم
ميدونم عاقبت من، اي يارِ مو كمندم
سالي ميآد كه بايد بارِ سفر ببندم
اون لحظه ياريام كن، تنها نشم هراسون
وقتي نفس ميگيره، جون دادنم شِه آسون
كاشكي كفن برايم، از كربلا بياري
قدري ز خاكِ جدّت زير زبون بذاري
- سه شنبه
- 4
- بهمن
- 1390
- ساعت
- 13:5
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
حسن ثابت جو
ارسال دیدگاه