اين دشت نديده است بهاراني از اين دست
بر سينه ی خود نم نم باراني از اين دست
از كوه بپرسيد چه آمد به سر ماه
در ساحل امواج خروشاني از اين دست
بر پهنه ی اين خاك عطشناك وزيده ست
ناگفته نماند كه چه طوفاني از اين دست
با تير تو را بدرقه كردند كه باشد -
بر سفره ی چشمان تو مهماني از اين دست
بين الحرميني شد و در عرش درخشيد
هر جا كه كشيدند خياباني از اين دست
تاريخ نگاران همه گشتند و نديدند
بر صفحه ی تاريخ شهيداني از اين دست
از موي پريشان تو الهام گرفتيم
يك عمر در اشعار پريشاني از اين دست
وقتي كه سلاطين جهان تشنه ی اينند
تا دست بگيرند به داماني از اين دست
ما بين دو دست تو چرا فاصله افتاد؟
اين قصّه چرا داشته پاياني از اين دست
شاعر : احمد علوی
- دوشنبه
- 12
- اسفند
- 1392
- ساعت
- 6:12
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
احمد حسین پور علوی
ارسال دیدگاه