کسي که کودکي اش راس ساعت سر بود
رسيده بود به حرفي که حرف آخر بود
تمام خاطره ي کودکيِ اين آقا
پر از حضور غريب گلو و خنجر بود
ز کودکي خودش تا خودِ همين حالا
هميشه منتظر مردِ آب آور بود
تمام غصّه اش اين بود که گلوش چرا -
بزرگ تر ز گلوي عليِ اصغر بود؟
تو يک طرف، همه ي علم يک طرف امّا
چگونه بود که اين کفّه ها برابر بود؟
همين که زهر اثر کرد مرد با خود گفت:
هشام هر چه که بود از يزيد بهتر بود
شاعر : مهدی رحیمی
- پنج شنبه
- 15
- اسفند
- 1392
- ساعت
- 5:8
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
مهدی رحیمی زمستان
ارسال دیدگاه