...وَ ناگهان وسط کوچه مادرم افتاد
تمام عرش خدا در برابرم افتاد
ستون مسجد پیغمبر خدا لرزید
ز عرش ناله ای می گفت: دخترم افتاد
کتاب صامت حق هم به نطق آمد و گفت:
شکست حرمت قرآن و کوثرم افتاد
کمک گرفت ز دیوار تا زمین نخورد
ولی مقابل این دیده ی ترم افتاد
یکی دو مرتبه مادر اگر زمین خورده
هزار مرتبه بابا برابرم افتاد
ولی تمام نشد قصه زمین خوردن
دوباره وقت سحر بود... مادرم افتاد
شاعر : حسین ایزدی
- سه شنبه
- 20
- اسفند
- 1392
- ساعت
- 4:53
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
حسین ایزدی
ارسال دیدگاه