مه در محاق رفت و دل آسمان گرفت
خورشید تیره گشت و زمین و زمان گرفت
ناموس حق چو گشت شهید از جفاي خصم
دربارگاه قدس دل عرشیان گرفت
برقی زد و ز ترکش پیر فلک جهید
تیر غمی که سینه ما را نشان گرفت
دانی چه شد چرا که به هم ریخت روزگار
دانی چرا ز غم دل صاحب زمان گرفت
دانی چه سوگواري و اندوه و ماتمی
شور و نشاط و سرخوشی شیعیان گرفت
زان لطمهاي که بر رخ خیر النساء زدند
آتش ز غصه بر جگر مرتضی زدند
عیدي براي مردم صاحب عزا نماند
جز خون دل به ساغر اهل ولا نماند
از آتشی که بر در بیت الشرف زدند
جز اشک غم به دیده خونبار ما نماند
از ضرب در چو پهلوي زهرا شکسته شد
بر شیعیان به غیر غم و ابتلا نماند
از آتشی که کرد بپا غاصب فدك
غیر از نفاق و کینه نشانی بجا نماند
زان لطمهاي که بر رخ خیر النساء زدند
آتش ز غصه بر جگر مرتضی زدند
جن و ملک ز ماتم زهرا گریستند
کر و بیان عالم بالا گریستند
از خنجري که دشمن حق زد به نخل دین
یاران زخم خورده چو مولا گریستند
وقتی خبر رسید که محسن شهید شد
زین درد و داغ اهل تولا گریستند
آتش ز داغ بر دل اهل ولا فتاد
تا اهل بیت زین غم عظما گریستند
زان لطمهاي که بر رخ خیر النساء زدند
آتش ز غصه بر جگر مرتضی زدند
شاعر : سّید محّمد حسن صفوي پور
- سه شنبه
- 20
- اسفند
- 1392
- ساعت
- 5:20
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
سّید محّمد حسن صفوي پور
ارسال دیدگاه