دیده براي دیدن تو وا نمی شود
چشمی که لطمه خورده مداوا نمی شود
وقتی غلاف تیغ گرفته توان من
یعنی قنوت، شانه، خدایانمی شود
دیگر رمق نمانده به دستان خسته ام
خواهم بگیرم اشک تو اما نمی شود
باور کنید بار مصیبت زیاد بود
بیهوده یک نهال جوان تا نمی شود
آن قدر ناله ي نفسم بی رمق شده
آهی به روي آینه پیدا نمی شود
گر چه براي پهلوي من اشکتان شفاست
زهراي تو ز بستر خود پا نمی شود
- پنج شنبه
- 22
- اسفند
- 1392
- ساعت
- 12:21
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه