جانی برایم مانده اما ماندنی نیست
دل خوش مکن بر من که زهرا ماندنی نیست
حتی نفس هم قهر کرده با لبانم
یعنی که این افتادهاز پا ماندنی نیست
دستی که آتش خورده نان پخته برایت
بیمار تو تا صبح فردا ماندنی نیست
وقتی که تابوت مرا می دید زینب
باچشمهایش گفت بابا، ماندنی نیست؟
با این جراحاتی که خون می ریزد از آن
بر قامت من این کفن ها ماندنی نیست
از سر بهزیریّت کنارم خوب پیداست
در شهر پیچیده که زهرا ماندنی نیست
- پنج شنبه
- 22
- اسفند
- 1392
- ساعت
- 12:22
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه