باران تازیانه امان تو را برید
بازوی حیدریِ تو را بین خون کشید
هرکس رسید ضربه ای بر پهلوی تو زد
پس بی دلیل نیست اگر قامتت خمید
حتماً تو را غلاف زمینگیر کرده است
جان نمانده ات به لبانت اگر رسید
گریه برای گل پسرت می کنم، چرا؟
بسکه شنید طعنه از این شهر دل برید
پیش حسن دلیل زمین خوردنت چه بود؟
اصلاً چه شد که رنگ رخ مجتبی پرید
حالا شب است و درد سراغ تو را گرفت
درد سری ز درد سرت مجتبی گرفت
شاعر : رضا باقریان
- دوشنبه
- 26
- اسفند
- 1392
- ساعت
- 5:24
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
رضا باقریان
ارسال دیدگاه