دو چشمش بسته اما درد دارد
يقينا بيش از اينها درد دارد
بريز آب روان برسنگِ غُسلش
ولي آرام اسما درد دارد
**
نسيم آرامترخوابيده بانو
مزن پروانه پر خوابيده بانو
دگر رخصت نيازي نيست جبريل
مزن ديگر به در خوابيده بانو
**
دوچشمت رابه دست بسته بستم
تو را باحِق حِقی پيوسته بستم
مبادا پهلويت خونين شود باز
خودم بندِ كفن آهسته بستم
**
ندارم چاره با آهم بسازم
فقط با درد جانكاهم بسازم
زچوبي كه نشد گهواره باشد
دوتا تابوت می خواهم بسازم
شاعر : حسن لطفی
- چهارشنبه
- 28
- اسفند
- 1392
- ساعت
- 13:2
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
حسن لطفی
ارسال دیدگاه