بايد غزل براي دل بي قرار گفت
از لحظه هاي پر شده از انتظار گفت
از مشرق نگاه تو بر اوج نيزه ها
از قامتي شکسته ولي استوار گفت
از رويش دوباره ي فصل بهار غم
يا از شروع حادثه اي ناگوار گفت
از مشک پاره پاره ي افتاده بر زمين
از رويش دو دست، در اين خاکسار گفت
از شعله اي که در تب آن سوخت خيمه ها
از زخم پاي دخترکان، درد خار گفت
اي خيمه هاي سوخته طاقت بياوريد
باید که شعله شعله از این لاله زار گفت
وقتي عطش لبان زمين را ترک زده ست
بايد ترک ترک غزل گريه دار گفت
بگذار تا گره زنم اين بيت را به عشق
با عشق مي شود غزلي سوگوار گفت
هفتاد و دو کبوتر خونين ميان شعر
شاعر بگو کدام؟ خزان يا بهار گفت؟
از گوشه ي حسيني ساز شکسته ات
يک يا حسين از ته دل يادگار گفت
در پيچ و تاب حادثه ي سرخ کربلا
"يک عمر مي توان سخن از زلف يار گفت"
شاعر : حسین سنگری
- سه شنبه
- 5
- فروردین
- 1393
- ساعت
- 16:1
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
حسین سنگری
ارسال دیدگاه