• دوشنبه 5 آذر 03


شعر حضرت زهرا(س)-شهادت -( تمام شد...همه رفتند... باز تنهایی )

2649

تمام شد...همه رفتند... باز تنهایی
و خسته تر ز همیشه کنار زهرایی
چه گریه دار شده ، خیره گشتنت بر خاک
ببین زمین شده در  زیر پای تو نمناک
چقدر قاری من  ، سوزناک میخوانی
بریده  " انّا... اع ...طـی.....ناک " میخوانی
بلند شو که نبینند...زود می فهمند
کجا محل وداع تو بود...می فهمند...
بلند شو..شب بی مادریست در خانه
و دختری که نخوردست موی او شانه
حسن هنوز نگفته است رازهایش را
حسین در دل خود ریخت  گریه هایش را
به زیر چادر مادر پناه  آورده
که نشنوند از این طفل ، های هایش را
حسن نشسته و انگار او قسم خورده
که هرگز  او نگذارد به کوچه پایش را
نشد نگاه کند جای دیگری فضه
که دوخته ست به آن گوشه چشمهایش را
بلند شو قسمت می دهم به آن معصوم
به محسنی که ندادند خون بهایش را
بلند شو..تو علی گشته ای که صبر کنی
که با دو دست خودت جان خویش قبر کنی
عبث نبود به دست تو فتح شد خیبر
عبث نبود تو مولا شدی ، تو ای حیدر
...
بلند شو که ببیند صبر بابا را
و معجزات دگر باره ی مسیحا را
بلا بلای عظیمی یست ، روز دیگر ماند
قرار طشت پر از خون کنار خواهر ماند
بلا بلای عظیمی یست ، روز دیگر ماند
قرار نیزه و شمشیر و نازنین سر ماند
بلا بلای عظیمی یست ، روز دیگر ماند
قرار  " تیر سه شعبه -گلوی اصغر"  ماند
بلا بلای عظیمی یست ، روز دیگر ماند
کنار علقمه ماه به خون شناور ماند
بلا بلای عظیمی یست، روز دیگر ماند
هنوز قصه ی تلخ علیّ  اکبر ماند
بلا بلای عظیمی یست ، روز دیگر ماند
هنوز قصه صحرا و خار و معجر ماند
هنوز دختر تو ، نازنین پدر دارد
هنوز زینبتان  چادرش به سر دارد
...
بلند شو که ببینند صبر بابا را
و معجزات دگر باره ی مسیحا را
بلا بلای عظیمی یست بر سرت آمد
ولی بخند که زینب ... که دخترت آمد

 

شاعر : سید مجتبی ربیع نتاج

  • شنبه
  • 9
  • فروردین
  • 1393
  • ساعت
  • 6:9
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران