از بس بدن شعله وری داشته ای
انگار نه انگار پری داشته ای
هر روز دعا کرده ای ای کاش نباشی
یک حال و هوای سفری داشته ای
امروز نود روز شده افتادی
از بس نفس مختصری داشته ای
از پا شدنت خوب شدن پیدا نیست
حتماً تو خیال دگری داشته ای
پشت در نیم سوخته عزا داری باز
گفتی که در اینجا پسری داشته ای
زخم تو دهان باز نموده می گفت
ای در تو عجب میخ دری داشته ای
کابوس رهایت نکرده مادر
در خواب همه شب چشم تری داشته ای
انگار بریدند سر بی کفنت را
از ذبح حسینت خبری داشته ای
بالای سرش رفتی و فریاد زدی آه
انگار نه انگار سری داشته ای*
شاعر : مجید احدزاده
- شنبه
- 9
- فروردین
- 1393
- ساعت
- 6:25
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
مجید احدزاده
ارسال دیدگاه