شاهی که از اریکه و از افسرش گذشت
از قاسمش گذشت از اکــــبرش گذشت
خود را خمار وصـــــــل که می دید لاجرم
از جام و جان ساقـــی آب آورش گذشت
یک ته پیاله مانده که مسـتی شود تمام
پس از گلاب خیمه علی اصغرش گذشت
در قتلگاه بود که خون از ســرش گذشت
اوسرنداشت خون زسرخواهرش گذشت
جانم فدای آن پدری که به عشق دوست
حتی ز خیر دختر کوچکـــــــترش گذشت
بر نیزه هانشست ونگاهش به خیمه بود
یادش ز آتش در و از مــــــادرش گذشت
جسمش به روی خــاک طف و زیر آفتاب
از جبرئیل و سایه ی شــهپرش گذشت
زینب برای حفظ امـــــــــــامت وکیل شد
وز جــــــــــــان برای پور برادرش گذشت
زینب که نورعصمت وغیرت حجاب اوست
باور نکن به کعب نی از معجرش گذشت
شاعر : صمد علیزاده
- یکشنبه
- 10
- فروردین
- 1393
- ساعت
- 11:52
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
صمد علیزاده
ارسال دیدگاه