بی تو به این زمین و زمان احتیاج نیست
وقتی نفس نمانده به جان احتیاج نیست
این خانه سوت و کور شود با نبودنت
فصل بهار حرف خزان احتیاج نیست
از دردهات با خبرم زخمی علی
لبخند تلخ ، فاطمه جان احتیاج نیست
افتاده است دست تو از کار ، یاورم
این درد را مکن تو نهان ، احتیاج نیست
زحمت مکش که نان بپزی خانم علی
قدری نمک که هست ، به نان احتیاج نیست
تا آستانه بردن نعلین من چرا ؟!
این کارها ، خمیده جوان ، احتیاج نیست
از مسجد آمدم اگر امشب ، به پای من
برخاستن به قد کمان احتیاج نیست
فامیل هم به رفتن تو فکر می کنند !
بیمار را به زخم زبان احتیاج نیست ...
با من همینکه فاطمه بیعت کند بس است
دیگر به بیعت دگران احتیاج نیست
شاعر : رضا رسول زاده
- یکشنبه
- 10
- فروردین
- 1393
- ساعت
- 12:2
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
رضا رسول زاده
ارسال دیدگاه