شرر زده است به جان کوچت از وطن مادر
خزان رسیده پس از تو در این چمن مادر
تو رفته ای و پدر از هجوم تنهایی
شده است بعد تو با چاه همسخن مادر
به وقت غسل ز دل ناله کرد و گفت به من
نمانده چیزی اسما از این بدن... مادر
حسین و زینب و کلثوم و من که می مردیم
نمی رسید اگر دستت از کفن مادر
به هیچ کس من از آن حادثه نخواهم گفت
که مانده راز تو در سینۀ حسن مادر
حسین گفت شبی دیده است، من در خواب
که داد می زدم ای بی حیا نزن... مادر...
چه ضربه ای که تو را نقش خاک کرد آن روز
هنوز مانده صدایش به گوش من مادر
شاعر : محمد بیابانی
- شنبه
- 16
- فروردین
- 1393
- ساعت
- 13:28
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
محمد بیابانی
ارسال دیدگاه