این روزها صحبت شان با نگاه بود
از بس فضای خانه پر از درد و آه بود
این جا کسی عیادت زهرا نمی رود
تنها کسی که سر زده شب، نور ماه بود
شهر پیمبر است مدینه ولی در آن
یاری اهل بیت پیمبر گناه بود
از سنت رسول به غیر از اذان نماند
شالوده های دین مدینه تباه بود
اصلاً عجیب نیست که هیزم بیاورند
وقتی که قلب مردم یثرب سیاه بود
می گفت با نگاه: بمان فاطمه، نرو...
تنها جواب فاطمه هم یک دو آه بود
از لب جدا نمی شود (عجل وفاتی) اش
در انتظار مانده و چشمش به راه بود
شاعر : حسین ایزدی
- شنبه
- 16
- فروردین
- 1393
- ساعت
- 14:38
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
حسین ایزدی
ارسال دیدگاه