رنگ خاکستر و خونابه که درهم شده است...
چهره ات زیر کبودی ش چه مبهم شده است
آنقدر درد کشیدی ز خوراک افتادی....
قوت تو آه و کمی گریه نم نم شده است
کوه صبری ولی از درد به خود می پیچی
بعد از آن ضربه ی در طاقت تو کم شده است
من شریک غم و شادی تو ام فاطمه جان
مثل قد خم تو، قامت من خم شده است
دور بازوی علی مثل رخ تو زخم است
این هم از لطف طناب است که محکم شده است
پیش چشمت که حسین می گذرد، می شکنی
در دلت صحنه گودال مجسم شده است؟
چادر خاکی تو روی زمین نیست دگر
بر در خیمه مهدی تو پرچم شده است
شاعر : حسین ایزدی
- یکشنبه
- 17
- فروردین
- 1393
- ساعت
- 6:8
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
حسین ایزدی
ارسال دیدگاه