خسته از کار است اما بی قرار مرتضاست
وقت ظهر و فاطمه در انتظار مرتضاست
خانه را جارو زده، حالا گلابش می زند
فاطمه بانوی مهر و خانه دار مرتضاست
روی سفره نان جو آورده همراه نمک
سادگی رسم مدام و افتخار مرتضاست
دود آهش میرود بالا ولی بی شکر نیست
هر چه آید بر سرش، اما کنار مرتضاست
سینه اش مجروح و چشمانش شده کم سو، چرا؟
فاطمه، بانوی عالم، پاسدار مرتضاست
خنده هایش سرد اما، محضِ آرامِ علی است
شغل او تنها همین باشد که یار مرتضاست
گریه های نیمه شب هایش، نه از درد خودش،
بلکه از دردِ سکوت ذوالفقار مرتضاست
مرتضی هم بعد آن طوفان پاییزی، شکست
چونکه زهرا یاس مولا و بهار مرتضاست
درد دارد بازویش، حالا فقط فکر علی است
خسته از کار است اما بی قرار مرتضاست
وقت ظهر و فاطمه در انتظار مرتضاست
خانه را جارو زده، حالا گلابش می زند
فاطمه بانوی مهر و خانه دار مرتضاست
روی سفره نان جو آورده همراه نمک
سادگی رسم مدام و افتخار مرتضاست
دود آهش میرود بالا ولی بی شکر نیست
هر چه آید بر سرش، اما کنار مرتضاست
سینه اش مجروح و چشمانش شده کم سو، چرا؟
فاطمه، بانوی عالم، پاسدار مرتضاست
خنده هایش سرد اما، محضِ آرامِ علی است
شغل او تنها همین باشد که یار مرتضاست
گریه های نیمه شب هایش، نه از درد خودش،
بلکه از دردِ سکوت ذوالفقار مرتضاست
مرتضی هم بعد آن طوفان پاییزی، شکست
چونکه زهرا یاس مولا و بهار مرتضاست
درد دارد بازویش، حالا فقط فکر علی است
خسته از کار است اما بی قرار مرتضاست
- پنج شنبه
- 28
- دی
- 1396
- ساعت
- 19:7
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
وحید ولوی
ارسال دیدگاه