وقتی که می افتد، می افتم بی اراده
مادر به من افتادگی را یاد داده
او می دود در کوچه با رنگی پریده
من می دوم دنبال او، پای پیاده
من می دوم این کوچه ها را با دلی خون
او می رود پیش پدر خاکی و ساده
آمد به خانه مادرم مثل همیشه
انگار اصلاً اتفاقی رخ نداده
امّا خودم دیدم که مردی راه سد کرد
با مادرم آن بی حیا در کوچه بد کرد
سیلی زد و مادر به روی خاک افتاد
روح پدر با سر به روی خاک افتاد
از روی ماه فاطمه در کوچه ای تنگ
دیدم هزار اختر به روی خاک افتاد
یک گل در این دنیا ز پیغمبر به جا بود
آن هم ولی پرپر به روی خاک افتاد
مادر زمین افتاد امّا شکر می کرد
با چادر و معجر به روی خاک افتاد
ای وای از کربُبلا و عصر غارت
ای وای از بی معجری، وای از جسارت
شاعر : امیر عظیمی
- یکشنبه
- 17
- فروردین
- 1393
- ساعت
- 6:11
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
امیر عظیمی
ارسال دیدگاه