کوچه باریک شد و بد به دلم شور افتاد
سایه ابر سیه بر روی آن نور افتاد ...
وای این کوچه چرا این همه تاریک شده ...
مادرم زود برو ... کوچه چه باریک شده
تیره و تار شده حال و هوای کوچه
مردم آزار شده حال و هوای کوچه ...
ناگهان چشم من افتاد بر آن دیو بزرگ
سوی ما آمد و اِستاد همان ثانی گرگ
تا نگاهم سویش افتاد فقط ترسیدم ...
نعره زد ... سرخ شد و من به خودم لرزیدم
ناگهان پنجه خود را به روی ماه کشید
مادرم در وسط کوچه فقط آه کشید
مادرم نقش زمین شد به غرورم برخورد
قسمتش سیلی کین شد ... به غرورم برخورد
از سر و پای وجودم ... به غرورم برخورد
کودکی بیش نبودم به غرورم برخورد ...
وسط کوچه چرا مادر من سیلی خورد
چادر خاکی و خونی ... دل من را آزرد ...
مادرم خورد زمین عرش خدا خورد زمین
آسمانها و زمین ... هردو سرا خورد زمین
شاعر : سینا امینی
- دوشنبه
- 18
- فروردین
- 1393
- ساعت
- 6:26
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
سینا امینی
ارسال دیدگاه