دیشب که در دامان پیغمبر نشستی
با رفتن خود قلب حیدر را شکستی
رفتی مرا با رفتنت آواره کردی
رفتی مرا با رفتنت بیچاره کردی
بانو برایت شوهر خوبی نبودم
شرمنده ام از تو گل یاس کبودم
ای وای من در زیر بار غم خمیدی
بعد از پدر از زندگی خیری ندیدی
نُه سال خانم خنده هایت خاطرم هست
دست رئوف و مهربانت خاطرم هست
زهرای من تنها رفیق نیمه راهم
رفتی و دیگر فاطمه بی تکیه گاهم
در شهر پیغمبر دگر یاری ندارم
بعد از تو دیگر من طرفداری ندارم
حالا بیا تا غربت ما را ببینی
در کوچه ها سردار تنها را ببینی
من ماندم و یاد نماز هر شب تو
من ماندم و دلواپسی زینب تو
من ماندم و پیراهن نور دو عینت
من مانده ام با تشنگی های حسینت
- دوشنبه
- 18
- فروردین
- 1393
- ساعت
- 6:29
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه