نشستِ پرچمِ تو پشتِ من شکست ببین
دلم چو لاله ز داغت به خون نشست ببین
نوایِ نالهام آتش در استخوان انداخت
چو بند بندِ وجودت زِ هم گسست ببین
توانِ طاقتِ گل آب شد زِ موجِ عطش
نشسته غنچه به راهت قدح بدست ببین
بیا که دوش به دوشت به سویِ خیمه رویم
زبانِ خندة این قومِ پستِ پست ببین
میانِ رفتن و ماندن کدام چاره کنم؟
نه پایِ رفتنم از تو نه ماندن است ببین
تمامِ فاجعه بعد از تو اتفاق افتاد
(نگاه کن به نگاهم هر آنچه هست ببین)
شاعر : غلامرضا رهنمایی قراملکی
- پنج شنبه
- 4
- اردیبهشت
- 1393
- ساعت
- 6:7
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
غلامرضا رهنمایی قراملکی
ارسال دیدگاه