(قسمتی از یک مثنوی)
حضرت زینب(س)
دختر زهرا و حیدر زینبم
زینت ساقی و کوثر زینبم
یک نخی از چادرم حبل المتین
آب سقاخانهام ماء معین
من همان سر نهان عفتم
ذوالفقار در نیام غیرتم
سر معراج نبی چون مادرم
راز دار و سر به مهر حیدرم
هستی از پیدایش زهرا بود
جلوه دین از شکوه ما بود
دختر بیت ولایت زینبم
دختر شیر شجاعت زینبم
زینبم من یادگار حیدرم
لوح و کرسی و قلم را لنگرم
دست زهرا مهد جنبانم شده
هستی عالم به فرمانم شده
گشته آعوش نبوت جای من
بای بسم الله شد بابای من
در شجاعت من علی را مظهرم
زینبم اما حسین دیگرم
دست من دست خدای داور است
باب من ساقی و مامم کوثر است
مادرم خورشید و من ماه شبم
مادرم ام اب و من زینبم
حق نوشته این خبر چون آفتاب
کاخ ظلم از خطبه ام گردد خراب
من نه بیچاره نه خوار و مضطرم
بر شهیدان تا ابد پیغمبرم
خطبه خوانم حفظ قرآن میکنم
کاخ ظلم و جور ویران میکنم
چشم مردم چشم بینایی نبود
هرچه دیدم غیر زیبایی نبود
قاری قرآن من، دانی تو کیست؟
بر سر نی سّر سبحان الذیست
- شنبه
- 11
- فروردین
- 1397
- ساعت
- 16:5
- نوشته شده توسط
- حاج مرتضی محمودپور
- شاعر:
-
مرتضی محمودپور
ارسال دیدگاه