جهانِ تشنه کجا بر سراب محتاج است
دل کویری عالم به آب محتاج است
هنوز مست تمنای وصل تو نشدست
کسی که مست خود و برشراب محتاج است
بدون عدل تو عالم خراب بیداد است
بیا که بر تو جهانِ خراب محتاج است
به دل نه ذوق حضوری نه شوق دیداری ست
بیا که سینه به یک التهاب محتاج است
ببار ابر بهاری که بهر رویش باغ
به جاری تو هنوز این تراب محتاج است
چه می شود که ز رویت نقاب برگیری
که این جهان به تو ای آفتاب محتاج است
بگیر دست «وفائی» خسته را در حشر
که بر شفاعت روز حساب محتاج است
شاعر : استاد سید هاشم وفایی
- یکشنبه
- 7
- اردیبهشت
- 1393
- ساعت
- 13:37
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
استاد سید هاشم وفایی
ارسال دیدگاه