بانو! میان دشت، هراسان چه می کنی؟
دریاي صبر، در دلِ طوفان چه می کنی؟
بانو! شما که از جگرت شعله می چکد
دیگر میانِ آتش سوزان چه می کنی؟
بانو! شما که چادرتان سوخته بگو
با زخمِ تاولِ تن طفلان چه می کنی؟
بانو! بگو که در پیِ دستان کیستی؟
یا بین نیزه هاي پشیمان چه م یکنی؟
بانو! بگو که در وسطِ این حرامیان
با کودکانِ شام غریبان چه می کنی؟
بانو! شما و پاي برهنه میان دشت؟!
با زَهرِ تیغِ خارِ مغیلان چه می کنی؟
بانو! شما که حوریه ها را ملیکه اي
آشفته در میان بیابان چه می کنی؟
بانو! براي زینب محزون به دشتِ خون
با ناقه هاي خست هي عریان چه م یکنی؟
گر چه در این زمانه غریب است نام تو
با دیده هاي ابريِ گریان چه م یکنی؟
باید تو را به شیوه ي دیگر خطاب کرد
اي مَرد! در سکوتِ بیابان چه می کنی؟
شاعر : الیاس دوستی
- یکشنبه
- 7
- اردیبهشت
- 1393
- ساعت
- 13:52
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
الیاس دوستی
ارسال دیدگاه