• سه شنبه 15 آبان 03


متن شعر -( سیلِ اشکم آمد و چون گونه را دریا نکرد )

664

سیلِ اشکم آمد و چون گونه را دریا نکرد
کوهِ غم در سینه بود و سینه هم افشا نکرد

روزهای رنج روح و جان من را می ربود
از ملامت هاے دوران سفره ے دل وا نکرد

بارِ غم از حد فزون شد سینه ام را می فشرد
عاقبت بر رازِ خود یک محرمے پیدا نکرد

زندگیمان آشنای بی وفای لحظه هاست
بر یکے دلچسب و شیرین بر یکے معنا نکرد

هر چه با تدبیر گشتم تا به کامم خوش شود
قدرِ خردل در نگاهم جلوه ے زیبا نکرد

دائمٱ امروزِ من در وعده ی فردا گذشت
وعده ی امروز و فردا را دلم حاشا نکرد

در شبِ یلدای من آهی فسرد و غم نشست
طعمِ شیرین بهاران خوابِ من رؤیا نکرد

شاعر : هستی محرابی

  • یکشنبه
  • 19
  • آذر
  • 1396
  • ساعت
  • 10:31
  • نوشته شده توسط
  • احسان نیکخواه

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران