يابن الحسن من از حضورت شرمسارم
جادارد از اين غم اگر كه خون ببارم
آخر چه شد تا عمه جانت ام كلثوم
با شمر گفتا حاجتي من با تو دارم
--------------
گفتا كه چون داري جواب جد ما را
بر حال ما گر چشم پيغمبر بيافتد
بيرون ببر از بين ما اين راس ها را
تا چشم نامحرم به ما كمتر بيافتد
--------------
اما مگر آن بي حيا قدري حيا كرد
رحمي بحال وروز ان غمديده ها كرد
رقاصه ها آورد و با آواز شادي
سر هاي ببريده به روي نيزه ها كرد
شاعر : محمدحميد جودوي
- سه شنبه
- 9
- اردیبهشت
- 1393
- ساعت
- 13:7
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
محمدحميد جودوي
ارسال دیدگاه