من که از هجر مدینه دیده را تر می کنم
می نشینم گوشه ای و یاد مادر می کنم
از مدینه گشته ام تبعید و زندانی شدم
گریه از دوریِ وادیِ پیمبر می کنم
دشمنم دارد هراس از اینکه رسوایش کنم
ترس او باعث شده در بی کسی سر می کنم
تا که حرمت بشکند ویران سرایم می بَرد
گرچه آن ویرانه را پاک و منور می کنم
در زمان عمر من کرب و بلا ویران شده
از غم جدّ غریبم، خاک بر سر می کنم
گر عزیز من گریبان چاک می سازد رواست
می روم او را غریب و زار و مضطر می کنم
بارها در خانه تهدیدم به کشتن کرد خصم
شِکوه از بیداد او بر حیّ داور می کنم
از شرابی که خودش می خورد و تعارف می نمود
زین جسارت ناله تا هنگام محشر می کنم
رفتم آنجا لیک ناموسم به همراهم نبود
گریه بر مظلومیِ آن شاه بی سر می کنم
عمه ام در بین آن نامحرمان آزار دید
خیزران را خونی از زخم لب دلدار دید
شاعر : جواد حیدری
- شنبه
- 13
- اردیبهشت
- 1393
- ساعت
- 6:52
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
جواد حیدری
ارسال دیدگاه