چشمهايت فرات دلتنگي
اشکهايت تلاطم غمهاست
حال و روز دل شکستهی تو
از نگاه غريب تو پيداست
اي غريب مدينهی دوم
مرد خلوت نشين سامرّا
التماس هميشهی باران
حضرت عشق التماس دعا
کوچهی خاکي محلهی غم
در غرور از حضور سادهی توست
ولي افسوس شرمگين تو و
پاي پر پينه و پيادهی توست
آه آقا تو خوب مي داني
که دل بيقرار يعني چه
پشت دروازه هاي شهر ستم
آن همه انتظار يعني چه
چه به روز دل تو آوردند
رمق ناله در صدايت نيست
بگو اي نسل كوثر و زمزم
بزم شوم شراب جايت نيست
بي گمان بين آن همه غربت
دل تنگ تو نينوائي شد
روضه هاي كبود طشت طلا
در نگاه ترت تداعي شد
آري آن لحظه ماتم قلبت
بي کسي هاي عمه زينب بود
قاتلت زهر کينه ها ، نه نه !
روضهی خيزراني لب بود
در عزاي تو حضرت باران
که گريبان آسمان چاک است
نه فقط چشم هاي ابري ما
روضه خوانت تمام افلاک است
شاعر : یوسف رحیمی
- شنبه
- 13
- اردیبهشت
- 1393
- ساعت
- 15:9
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
یوسف رحیمی
ارسال دیدگاه