آیینۀ چشم می کندم سیر حالتان
حیرانم از روایت فعل محالتان
مظلومی آن قدر که ندارند اتفاق
حتی مورخان به سر سن و سالتان
از میوه های علم شما سیر می شویم
حتی اگر به ما برسد سیب کالتان
نفرین به ما اگر به تمنای روشنی
بیرون بیاوریم سر از زیر بالتان
ابن الرضای دومی و سجده می کنیم
بر آفتاب مشرقی بی زوالتان
هر کس که سائل کرمت شد کریم شد
کوچک شد آن که پیش تو، عبدالعظیم شد
آقا از این که این همه تنها شدی ببخش
از این که خرج مردم دنیا شدی ببخش
مظلومی مقام تو تقصیر دشمن است
اما غریب بین احبا شدی ببخش...
تا قبل از این برای تو کاری نکرده ایم
مظلومِ بی وفا شدنِ ما شدی ببخش
تقصیر ماست حرمتتان را شکسته اند
زخمی بی تفاوتیِ ما شدی ببخش
حالا برای پر زدنت گریه می کنیم
هی در عزای پر زدنت گریه می کنیم...
شاعر : حسین رستمی
- یکشنبه
- 14
- اردیبهشت
- 1393
- ساعت
- 16:9
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
حسین رستمی
ارسال دیدگاه