کاری بجز گریه برای ما نمانده
وقتی به آقا رحم در دنیا نمانده
زندان دل زندان دل زندان سیه چال
فرقی میان روز و شب اینجا نمانده
با تازیانه روزه ها را باز کرده
انگار در دست کسی خرما نمانده
باب الحوائج روز و شب آزار دیده
رقاصه هم بهر اذیت جا نمانده
هر روز لاغر تر شد از روز گذشته
غیر از عبا چیزی که از آقا نمانده
ساق شکسته دست بسته چشم گریان
در پیکر آقا گمانم نا نمانده
بر روی تخته پاره جسمش گرچه رفته
روی تنش اما ردی از پا نمانده
جسمش اگرچه با غلامان گشته تشییع
تدفین که اسمش بر دهاتی ها نمانده
سر روی پیکر داشته الحمدولله
رأسش دم دروازه ها بالا نمانده
با اینکه در زندان غم تنها ترین بود
در بین نامحرم زنش تنها نمانده
شاعر : علی قدیمی
- یکشنبه
- 4
- خرداد
- 1393
- ساعت
- 4:39
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
علی قدیمی
ارسال دیدگاه