انبیا لحظه تقدیس علی می گویند
زحل وزهره و بجیس علی می گویند
صالح و یوشع و جرجیس علی می گویند
تا نخ و سوزن ابریس علی می گویند
دائم از هر طرف عرش خبر می شوند
ها علی بشر کیف بشر می شنوند
یوسف از دست زلیخا به علی برد پناه
نوح با دیدن دریا به علی برد پناه
هرنفس حضرت عیسی به علی برد پناه
دل در سوخت و زهرا به علی برد پناه
هیچ کس در طلب میکده سر در گم نیست
به خدا غیر علی میکده ای در خم نیست
«ع» تو هست به معنی علو درجات
«ل» تو هست همان لام سلام و صلوات
«ی» تو «ی» حسین است که بین دو صلات
می کشاند دل غمگین مرا سمت فرات
سند غربت تو خون حسین است علی
راز خقانیتت در ثقلین است علی
زخم شمشیر غمت بر سر عالم خورده
وای بر آن که دلش را به غمت نسپرده
متواری شده از وحشت و در دم مرده
هرکه از تیغ دو دم جان به سلامت برده
هرکه از شیوه جنگ آوریت شد آگاه
گفت لا حول و لا قوة الا بالله
باز از اشک غمت چشمه به راه افتاده
گذر ماه به تاریکی چاه افتاده
منکر تو که به این روز سیاه افتاده
در نماز شب خود هم به گناه افتاده
با خط نور خدا بر سر درهای بهشت
اشهد ان علی ولی الله نوشت
نخلها اشک تورا زیر نظر داشته اند
رودها از جریان تو خبر داشته اند
بادها پرده ز اسرار تو بر داشته اند
خاک ها چشم به دستان پدر داشته اند
ابرها با کرمت مایه رحمت شده اند
فقرا در حرمت صاحب مکنت شده اند
شمه ای هست ز اوصاف تو حیدر بودن
فاتحه یک تنه قلعه خیبر بودن
لافتایی شدن و ساقی کوثر بودن
با پیمبر همه عمر برادر بودن
در دل سخت ترین معرکه ها هستی تو
بین دو «ل» همان «ن» لنا هستی تو
ای که قربانی چشمان تو شد اسمائیل
دست در حلقه گیسوی تو زد میکائیل
با نفس های تو در سور دمید اسرافیل
از تو رخصت نگرفته است مگر ازرائیل
مرگ بازیچه دستان تو بوده است علی
در افلاک به روی تو گشوده است علی
این لب تشنه به دریای کرم نزدیک است
عاشقت هستم و قلبم به حرم نزدیک است
نجف اینجاست فقط چند قدم نزدیک است
کفر و ایمان من امروز به هم نزدیک است
در مقامت دهنم بسته بماند بهتر
عشق آهسته و پیوسته بماند بهتر
نیست بودیم و ولی در حرمت هست شدیم
متفرق شده بودیم که یک دست شدیم
عاشق هرکه به یاران تو پیوست شدیم
تا ز پیمانه اکملت لکم مست شدیم
عطر اتممت علیکم همه جا را پر کرد
نان بدگوی بد اندیش تورا آجر کرد
اولین مرحله عشق پریشان شدن است
اجر همراهی تو بوذر و سلمان شدن است
صاحب دائمی ملک سلیمان شدن است
زاهد شهر که در فکر مسلمان شدن است
در شب قدر به آوای جلی میگوید
به علی به علی به علی می گوید
خواب دیدم که کسی گفت چنین شعر بخوان
با دل سوخته آرام و متین شعر بخوان
به نمایندگی از اهل زمین شعر بخوان
بر همین پله اول بنشین شعر بخوان
به چه زیباست شبی غرق تماشا بودن
شهریار غزل حضرت مولا بودن
شاعر : احمد علوی
- دوشنبه
- 12
- خرداد
- 1393
- ساعت
- 17:11
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
احمد حسین پور علوی
ارسال دیدگاه