هيچ کس زيباتر از تو يوسف زهرا نديد
دلبر کنعان تو را بهر تماشا برگزيد
حاتم از احسان به شهرت آمد و يوسف ز حُسن
حُسن و احسان را کسي جز پيش تو يکجا نديد
خاک پايي از گدايان تو را حاتم گرفت
زين سبب احسان او را عالم و آدم شنيد
سايه اي از سايه ات افتاد بر آئينه اي
خطي از آن سايه نقش يوسف کنعان کشيد
چون گِل پاک تو را دست خدايي مي سرشت
ذرّه اي از خاک تو افتاد و حُسن آمد پديد
يوسف آل عبايي فاطمه سر مست تو
چهره اي زيباتر از رويت خدا کي آفريد
ميهمانان زليخا دست خود بُبريده اند
هر که رخسار تو را ديد از هر دو عالم دل بريد
تا برون آيي ز خانه پشت در صف بسته اند
يک مدينه بر خريدت با همه هستي رسيد
منهم از خيل خريداران تو هستم ولي
دست خالي آمدم بر درگهت با صد اُميد
تو همان وجه خدايي و کريم اهل بيت
قامت هستي براي سجده بر پايت خميد
جود و ايثار و سخاوت ريزه خواران توأند
عشق را ديدم که مستانه به سويت مي دويد
شاعر : علی اکبر رشیدی
- پنج شنبه
- 19
- تیر
- 1393
- ساعت
- 6:33
- نوشته شده توسط
- علی
- شاعر:
-
علی اکبر رشیدی
ارسال دیدگاه