تاذ باد به موی سرم افتاد دلم ریخت
تا اشک ز چشم ترت افتا د دلم ریخت
امروز میان تو و حر بن ریاحی
تا صحبتی از مادرت افتاد دلم ریخت
ای اینه خوار خود تا که غبار این دشت به دور و برت افتاد دلم ریخت
امروز که یه مرتبه در موقع بازی
بر روی زمین دخترت افتاد دلم ریخت
در بارهی تنهایی و بی یاوری تو
تا زمزمه در لشکرت افتاد دلم ریخت
خورشید من امروز که این سایهی شوم
سر نیزه به روی سرت افتاد دلم ریخت
- پنج شنبه
- 19
- تیر
- 1393
- ساعت
- 9:19
- نوشته شده توسط
- سبحان
ارسال دیدگاه