اى هماى ملكوتى! كه شكسته پر تو؟!
كه به زير پر و بال ست ز محنت، سر تو!
اى بهارى كه شد از فيض تو، هستى خرّم
گشته پژمرده چو پاييز چرا منظر تو؟!
ترجمان غم پنهانى و رنجورى توست
اين همه گريه اطفال تو بر بستر تو
سبب رنج و دواى تو ز من مى طلبند
پرسش انگيزْ نگاه پسر و دختر تو
چهره از من ز چه پنهان كنى اى دخت رسول؟!
عليّم من، پسرِ عمّ تو و همسر تو!
واى از آن لحظه و آن منظره طاقت سوز
ديدن ميخ در و غرقه به خون پيكر تو
درد دل هاى تو با جسم تو شد دفن به خاك
سوخت جان على از قصّه دردآور تو
(تعجّبى همدانى «آواره»)
كه به زير پر و بال ست ز محنت، سر تو!
اى بهارى كه شد از فيض تو، هستى خرّم
گشته پژمرده چو پاييز چرا منظر تو؟!
ترجمان غم پنهانى و رنجورى توست
اين همه گريه اطفال تو بر بستر تو
سبب رنج و دواى تو ز من مى طلبند
پرسش انگيزْ نگاه پسر و دختر تو
چهره از من ز چه پنهان كنى اى دخت رسول؟!
عليّم من، پسرِ عمّ تو و همسر تو!
واى از آن لحظه و آن منظره طاقت سوز
ديدن ميخ در و غرقه به خون پيكر تو
درد دل هاى تو با جسم تو شد دفن به خاك
سوخت جان على از قصّه دردآور تو
(تعجّبى همدانى «آواره»)
- چهارشنبه
- 9
- فروردین
- 1391
- ساعت
- 12:39
- نوشته شده توسط
- جواد
ارسال دیدگاه