خون دلهای علی گل کرد برفرق سرش
می برد این دستۀ گل را برای همسرش
آنکه عمری کرد دلجوئی زپاافتاده را
حال می ریزد گل از خون درمیان بسترش
مسجدو محراب ومنبر درفروغی ازخلوص
محشری دیدند درحال نماز آخرش
بعد زهرا با همان عشق ومحبت بارها
دید زهرا را ولیکن درنگاه دخترش
کم کم ازپا می فتاد این شمع واز غم زینبش
بال وپرمیزد چنان پروانه در دور وبرش
گفت عباسم علمدار حسین من تو باش
این وصیت نامه رابنوشت با چشم ترش
گفت با پروانه های خویشتن پنهان کنند
همچو زهرا نیمه شب درخاک غم خاکسترش
پرشداز شهد شهادت تا که جامش عشق گفت
ساقی کوثر رود امشب بسوی کوثرش
ازسخن گفتن «وفائی» گرکه کم کم شد خموش
قطره قطره اشک می افتاد روی دفترش
شاعر : استاد سید هاشم وفایی
- سه شنبه
- 24
- تیر
- 1393
- ساعت
- 6:53
- نوشته شده توسط
- علی
- شاعر:
-
استاد سید هاشم وفایی
ارسال دیدگاه